دل نوشته ی دویست و نود و هشتم

ساخت وبلاگ
چند وقت پیش اس داده بودی که تهران نمیای؟ گفتم: شاید بهمن با خونواده بیام. روز اول بهمن اس دادی! گفتی: بهمن شدا نمیای؟ گفتم: چه خوب آمار داری، گفتم شاید بیایم نگفتم حتما میایم... پشتش زنگیدی یکم حرف زدیم و ...

هفته پیش قرار بود یکی از دوستام واسه دوست پسرش تولد بگیره و ما رو هم دعوت کرده بود. ما هم گفتیم از موقعیت استفاده کنیم و خوش بگذرونیم. همه آماده بودیم که شب قبلش خانم میگه کنسل شد! اعصاب همه ریخت بهم، خیلی استرس داشتیم، خیالمون راحت شد، ولی کلی زحمت کشیده بودیم...

امروز دلم خیلی گرفته. بغض دارم. هیشکی دوستم نداره. تنهام. دوستای دوروبرم زیادناااا.. ولی خب دوستن، هر کدوم مشغله خودشونو دارن. دلم می خواست الان یه کاری داشتم، تکلیفم مشخص بود، زندگیم برنامه داشت. الان فقط یه پایان نامه دارم که اصلا نمی دونم چکارش کنم، شر شده واسم.

دلم یه آرامش می خواد از نوع بدون مشغله فکری!

دل نوشته های جوجه نانازی...
ما را در سایت دل نوشته های جوجه نانازی دنبال می کنید

برچسب : دل نوشته ی غمگین,دل نوشته ی عاشقانه,دل نوشته ی زیبا,دل نوشته ی دخترونه,دل نوشته ی تنهایی,دل نوشته ی مرگ,دل نوشته ی تولد,دل نوشته یه عاشق,دل نوشته یاس,دل نوشته ی امام زمان, نویسنده : joojenanazia بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 14:37